سیمین بدن. آنکه بدن وی چون نقره سپید باشد: گفت وقت گل است باده بخواه زآن سمن عارضین سیمین تن. فرخی. کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای. فرخی. بت سیمین تن سنگین دل من بتو گمره شده مسکین دل من. نظامی. نگارین روی شیرین خوی عنبربوی سیمین تن چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی. سعدی
سیمین بدن. آنکه بدن وی چون نقره سپید باشد: گفت وقت گل است باده بخواه زآن سمن عارضین سیمین تن. فرخی. کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای. فرخی. بت سیمین تن سنگین دل من بتو گمره شده مسکین دل من. نظامی. نگارین روی شیرین خوی عنبربوی سیمین تن چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی. سعدی
سیمین ذقن: جامه دانی دارد آن سیمین زنخ کاندرو گم میشود کالای من. سعدی. شبانگه مگر دست بردش به سیب که سیمین زنخ بود و خاطرفریب. سعدی. رجوع به سیمین ذقن شود
سیمین ذقن: جامه دانی دارد آن سیمین زنخ کاندرو گم میشود کالای من. سعدی. شبانگه مگر دست بردش به سیب که سیمین زنخ بود و خاطرفریب. سعدی. رجوع به سیمین ذقن شود
آنکه ذقن وی سپید باشد. که زنخ او در سپیدی نقره را ماند: می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواند بتی خواند که او را باغ شاخ نسترن خواند. فرخی. بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره جبینان خور و سیمین ذقنان. حافظ. رجوع به سیمین زنخ شود
آنکه ذقن وی سپید باشد. که زنخ او در سپیدی نقره را ماند: می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواند بتی خواند که او را باغ شاخ نسترن خواند. فرخی. بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره جبینان خور و سیمین ذقنان. حافظ. رجوع به سیمین زنخ شود
سیمین تن. سیمین بدن: چنین داد سهراب پاسخ بدوی که ای سرو سیمین بر ماهروی. فردوسی. از این سرو سیمین بر ماهروی یکی شیر باشد ترا نامجوی. فردوسی. مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفر بت من آن صنم ماهروی سیمین بر. فرخی. روی من زرین ز عشق یار سیمین بر سزد بر سر معشوق سیمین بر نثار زر سزد. سوزنی. کسوت کبود دارد و رخ زرد سال و ماه از عشق رویت ای بت سیمین بر آفتاب. خاقانی. چو آن سیمین بران در عیش رفتند حجاب شرم حالی برگرفتند. نظامی. پری رویی و مه پیکرسمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد. سعدی. درخت قامت سیمین برت مگر طوبی که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند. سعدی. رجوع به مادۀ قبل شود
سیمین تن. سیمین بدن: چنین داد سهراب پاسخ بدوی که ای سرو سیمین بر ماهروی. فردوسی. از این سرو سیمین بر ماهروی یکی شیر باشد ترا نامجوی. فردوسی. مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفر بت من آن صنم ماهروی سیمین بر. فرخی. روی من زرین ز عشق یار سیمین بر سزد بر سر معشوق سیمین بر نثار زر سزد. سوزنی. کسوت کبود دارد و رخ زرد سال و ماه از عشق رویت ای بت سیمین بر آفتاب. خاقانی. چو آن سیمین بران در عیش رفتند حجاب شرم حالی برگرفتند. نظامی. پری رویی و مه پیکرسمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد. سعدی. درخت قامت سیمین برت مگر طوبی که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند. سعدی. رجوع به مادۀ قبل شود
که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن. سیمین تن: یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن. فردوسی. در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن. سعدی. روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غماز است نتواندنهفتن بوی را. سعدی
که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن. سیمین تن: یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن. فردوسی. در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن. سعدی. روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غماز است نتواندنهفتن بوی را. سعدی